در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده .
شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ،
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: قصه جالب , راز کائنات , داستان های پائلو کوئیلو , قانون جاذبه , مدیتیشن , فلسفه غرب , احکام اسلام ,
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد.
رئیس هیئت مدیره مصاحبهش کرد و تمیز کردن زمینش رو –
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: آبدارچی , دانلود داستان کوتاه , داستان خارجی , مایکروسافت , اگهی استخدامی , ساختن ایمیل ,
آقاي اسميت كه به تازگي مديرعامل يك شركت بزرگ
شده بود مديرعامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد
و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي
1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: ...
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: مشکلات , مدیرعامل , نامه مگاری , ورشکست , افزایش فروش , اموزنده ترین داستان ها , بازتاب مثبت , ,
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت
نقل کنم.خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و
چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند
تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر
می دهی. اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم
از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش
و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من
خوشش نمی آید. علتش چیست؟ می دانی جواب گاو چه بود؟
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: کشیش , خسیس , مرد ثروتمند , گوشت خوک , اموزش اکسل , هنرمندان , دانلود تست , علم نجوم , حکایت کوتاه ,
از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی می خوای چیکاره
بشی؟ نگاهم کرد وگفت که میخواد رئیس جمهور بشه.
دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهوربشی
اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
جواب داد : به مردم گرسنه وبی خانمان کمک میکنه.
نمی تونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو
انجام بدی ، می تونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی ،
درخت هارو وجین کنی و پارکینگ رو جارو کنی.
اونوقت من به تو پول میدم و تو رو میبرم
جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون
تا برای غذا و خونه ی جدیدخرج کنن. مستقیم توی چشمام
نگاه کرد و گفت: چرا همون بچه های فقیررو نمی بری خونه ت
تا این کارها رو انجام بدن و همون پول رو به خودشون بدی؟
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: داستانک , منابع ارشد , منابع کنکور , سیاست , رییس جمهور , شغل اینده , فال , طالع بینی , ,
ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند.
روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود.
ژنرال و ستوان روبروی آن خانم ها نشستند.
قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.
حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت،
کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: بوسه و سیلی , ستوان , بوسیدن , ژنرال , کوپه قطار , تعبیر , داستانک , زیباترین داستان کوتاه , جالبترین وبلاگ ,
شخصی نقل می کرد که وقتی به شیراز رفته بودم
و در خانه پیرزنی جهت اقامت وارد شدم ،
ناگاه در فضای خانه دختر صاحبخانه را دیدم
و یکدل نه که صد دل عاشق او شدم .
نزد پیرزن رفته و شرح حال خودم را گفتم .
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: سفر شیراز , داستانک , داستان اموزنده , مرده شور , عروسی , عقد ,
پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود
انگار من نیامده... به من لبخند زده بود..
کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه ..
با خود می گویم امروز از او می پرسم به چه می خندی؟!
باز تند ازکوچه پایین آمدم اما انگار او رفته بود
انگار سراشیبی را تمام کرده بود
و باز انگاری لبخندی برای من جا گذاشته بود
کوچه ما هنوز سراشیبی تندی دارد اما
من دیگر نمی توانم تند پایین بیاییم
و گاهی که نفسم می گیرد می نشینم
و به بچه های که تند و تند پایین می آیند می خندم
دیروز پسربچه ای از من پرسید بابابزرگ چرا می خندی؟!!
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: لبخند , گذرعمر , پیرمرد , کوچه , داستان کوتاه کوتاه , اموزنده , بابابزرگ , ,
ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی
و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن،
فقط برای سیر شدن است
و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: داستان , داستانک زیبا , ایزدمهر , داستان اموزنده , زیباترین داستان , ساندویچ , کوتاه داستان , ,
داستان کوتاه رضایت از زندگی
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد،
باز هم از زندگی خود راضی نبود؛اما خود نیز علت را نمی دانست
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد.
هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: داستان کوتاه رضایت از زندگی , داستان کوتاه کوتاه , داستانک , ,
ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﻠﻒ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ.
ﺩﺭﺳﺖ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺗﻮﭖ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺰﻧﺪ،
ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﻔﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﺎﺑﻮﺕ
ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ ﻣﯽﮔﺬﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺑﺮﻭﻧﺪ.
ﻣﺮﺩ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻼﻩ ﮔﻠﻒ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ
ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﺩ، ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﻨﺪﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺭﻭ ﺑﻪ
ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﺍﻥ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻭﺍﯼ، ﺍﯾﻦ
ﻣﻌﻨﺎﺩﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺗﺎﺛﯿﺮﮔﺬﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﺪﻡ .
ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﺩﻫﺪ » : ﺑﻠﻪ، ﺧﺐ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻭ 35 ﺳﺎﻝ ﻫﻤﺴﺮﻡﺑﻮﺩ.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: احترام , تشیع جنازه , گلف , بهترین حرکت , احساس , داستان جالب , همسرداری ,
خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان،
ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره
در دستش بود گفت:
به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در
این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: خواهر روحانی , یهودی , مسیحی , معامله , مسابقه , داستان جالب ,
روزی دختر و پسر جوانی در پارک کنار هم نشسته بودند
و در مورد آینده صحبت می کردند.
کمی دورتر از آنها نیز پیرمرد و پیرزنی روی نیمکتی نشسته بودند و پیرمرد
به حالتی عاشقانه سرش را روی شانه های پیرزن گذاشته بود.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: داستان عاشقانه , داستانک , عشق پایدار , داستان کوتاه ,
پیرمرد نشست کنار سفره و گفت: آخه زن یه حرف رو چند بار باید
بهت زد تا حالیت بشه مگه هزار بار بهت نگفتم من
ما...کا...رو...نی دوست نـ...دا...رم.
باید مثه دفعه ی قبلی بشقاب رو پرت کنم گوشه ی اتاق
تا شیر فهم بشی؟دفعه های قبلی حداقل شله نمی شد
این دفعه که دیگه حسابی گند زدی.
چرا چیزی نمی گی. همین جور نشستی منو نگاه می کنی که چی؟
مثلا می خوای مظلوم نمایی کنی نه؟ اه نمکم هم که نداره.
آب هم که سر سفره نیست.
پس تو چه غلطی می کنی توی این خونه.
پیرمرد جمله ی آخر را که گفت چند لحظه ای سکوت کرد اشک توی
چشم هایش جمع شد و به قاب عکسی که پای سفره به دیوار
تکیه داده بود نگاه کرد.
روبان سیاهی گوشه عکس پیرزن نشسته بود.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: داستان پیرمرد , داستانک زیبا , ایزدمهر , داستان اموزنده , زیباترین داستان , اگهی استخدام , اماکن مذهبی , گردشگری , سالمندان ,
فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود.
برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .
خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.
از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: تربیت , اموزنده , شخصیت , بوی سیگار , پارتی , جامعه من , خانواده ,
تلفن زنگ زد و خانم تلفنچی گوشی را برداشت
و گفت : “واحد خدمات عمومی، بفرمائید.”
شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: داستان امروز , مادر شوهر , جوان عاشق , دوست دختر , عشق من , واحد خدمات عمومی ,
در شهر مكه، جوانی فقیر می زیست و همسری شایسته داشت.
روزی هنگام بازگشت از مسجدالحرام ، در راه كیسه ای یافت.
چون آن را گشود، دید هزار دینار طلا در آن است.
خوشحال نزد همسر آمد و داستان را باز گفت.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: همسری شایسته , جوانی فقیر , شهر مكه , مسجدالحرام , دینار طلا , لقمه حرام , كیسه زر , درگاه خداوند ,
زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن
و چند روز بعد از تولد بچه متوجه میشن که اون یه نابغه اس
بچه در یک سالگی مثل یک آدم بزرگ شروع به حرف زدن
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: نابغه , زیباترین داستانک , زیباترین ها , پیشگویی , جالب ترین ها , داستان کوتاه خواندنی , حوادث جالب ,
ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ،
یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار می رفت
و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش
كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: بلاها , بزرگترین اختراع بشریت , ادیسون , داستان ادیسون , آزمایشگاه , اتش سوزی , واقیعت , اخترعات ,
قصر با شکوه
مرد با خودش فکر کرد خانه اش بی شباهت به یک قصر نیست!
خدمتکارها از هر طرف در رفت و آمد بودند؛ یک نفر بوقلمون و غذاهای رنگارنگ را روی میز تالار می چید و ...
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: حاجی فیروز , , قصر با شکوه , وام مسکن , وام اشتغال , فقر , کشتی کج , ازدواج اسان , اموزش بدنسازی ,
آنچنان هم سرد نبود اما نه ،سرد بود! باد هم میآمد. غروب بود.
سرما برای حمید آزار دهنده بود و سخت تر از آن،
سیلی بی رحم باد سرد پائیزی ،نه! زمستانی!
اواخر پائیز بود یا اوایل زمستان.
از آن روزهائی بود که هم پائیز بود و هم زمستان.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: سرمای یک روز پاییزی , عشق من , باد پاییزی , هوس باردار , جوان امروز , جنگ , نفت , بازار روز , هسته ایی ,
یونس با کمی تعجب و تردید میگوید: "به نظر من که اخم کرده!"
میگویم: "نه ! انگار از یک اتفاقی، چیزی، خیلی راضیه"
یونس میگوید: "میخواد یه چیزی بگه، یه حرف توی دهنشه"
میگویم: "داره به یه چیزی فکر میکنه، عمیق ... "
یونس میگوید: " آره، ولی از این زاویه خوشحالی توی نگاش نیست، غمگینه انگار"
مادر نفس زنان از راه میرسد و بطری آب را خالــی میکند روی قبـــر
و با دلخــوری میگوید: " بجنبین دیگه! الان سال تحویل میشه "
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: زاویه , یاد اموات , سال تحویل , داستان غمگین , لبخند , زبان فرانسه , خلاقیت , دانلودپایان نامه , تاریخ تمدن , ,
خليفه به مردمش گفت : صادقانه مشکلات تان را بگوييد...!
حسنك بلند شد و گفت : گندم و شير كه گفتي چه شد ..؟!
حاكم گفت :ممنون كه مرا آگاه كردي...!
يكسال گذشت و دوباره خليفه گفت :صادقانه مشكلاتتان را بگوييد...!
ديگر كسي نگفت گندم و شير چه شد...!
تنها از ميان جمع يك نفر گفت : حسنك چه شد ...؟!!
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: حسنک , کجایی؟داستان , حسنک , خلیفه , مشکلات , مسؤلین , مسؤلیت , مشکلات , جامعه , عدالت , ,
فردای روز ازدواجش رفیقش می بینه
با اعصاب خورد نشسته یک گوشه داره سیگار میکشه.
ملت که زن میگیرن لااقل دو سه ماهی سرحالن،
تو چرا از همین روز اول حالت خرابه؟
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: ازدواج جالب , داستان ازدواج , مشکلات ازدواج , نکات ازدواج , خانه داری , اشپزی اسان , خواص میوه , بوانات ,
توی سنگر دراز کسیده بود.پروانه ای بال زد و روی مگسک نشست.
زل زد به پروانه و یادش رفت شلیک کند.
پشت کامپیوتر نشسته بود.پروانه ای روی مانیتور نشست.
خیره شد به پروانه و یادش افتاد زمانی عاشق بوده است.
روی نیمکت پارک نشسته بود.پروانه ای روی دسته ی عصایش نشسته بود.
یادش رفت پیر شده بلند شد و دنبال پروانه دوید.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: یاد من باشد , گذر عمر , داستانک , سنگر , پروانه , داستان من , جالب و خواندنی , شب شعر , کلاسیک ,
مدرك دانشگاهی در صدسالگی، آخرین آرزوی او بود
تنها یك روز پس از برآورده شدن آرزویش درگذشت
هاریت ریچاردسون در تمام زندگیاش یك آرزو داشت.
او دلش میخواست در رشته تحقیق و پژوهش علوم تحصیل كند و در این رشته هم فارغالتحصیل شود و ...
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: آخرین آرزو , مدرك دانشگاهی , کلبه تنهایی , یك آرزو , فارغالتحصیل , مدرک , بازار کار , بنگاه مسکن ,
(بقیه در ادامه مطلب)
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: ازدواج زیباترین پسر , ازدواج , داستان ازدواج , ازدواج جالب , پسر زیبا , ایزدمهر , شاهنامه فردوسی , شب یلدا ,
دریک کالج ، از دانشجویان خواسته شد تا با حداقل کلمات ممکن
این داستان باید حول سه موضوع زیر می چرخید:
داستان کوتاه زیر در کل کلاس نمره ی A+ مثبت گرفت:
(خدای خوبم، من حامله ام؛ یعنی کار کیه؟)
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: داستان کوتاه جالب , تحصیل در امرکا , تحصیل رایگان , ویزا , پاسبورت , شکلک های زیبا , زیباسازی ,
ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻮﻫﺮ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺭﺍﻩ ﺑﻴﺎﻓﺘﻨﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺍﺯ ﺗﻖ ﺗﻖ ﭼﻮﺏ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻲ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻳﻪ ﺗﻴﻜﻪ ﻻﺳﺘﻴﻚ ﺳﺮ ﭼﻮﺑﺖ ﻧﻤﻴﻜﻨﻲ.
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻻﺳﺘﻴﻚ ﺳﺮ ﭼﻮﺑﺖ ﻣﻲ ﺫﺍﺷﺘﻲ ﺍﻻﻥ ﻣﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﻮﺩﻳﻢ.!
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: داستان جالب انگیز , طنز خفن , طنز ایرانی , داستان های کوتاه , ترنم , عشقولانه ها , سالمندان , دندانپزشکی ,
(بقیه در ادامه مطلب)
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: مدیر و مهندس , تفاوت مدیر و مهندس , داستان مدیر , پگاه , مدرسه , هوش , تیزهوش , مدیریت , داستان جالب ,
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: زرنگ ترين پير زن دنيا !!! ,
توی کافه ی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می کشید،
-ببخشید آقا!شما روزی چند تا سیگار می کشین؟
-به هر حال مرسی بابت نصیحتت:ضمنا اون هواپیما که نشون دادی مال منه.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: نصیحت , سیگاری , عاقبت سیگار , مضرات سیگار , فواید سیگار , شرکت هواپیمایی , حسرت , استخدام لیسانس ,